-
دیداری دوباره
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 17:37
سلام ....به خودم وهمه دوستانم.عید همتون مبارک...گفتم بیام ویه سری به بلاگ اسکای بزنم ویه پست جدید هم بزارم .... برای دیدن زیباترین دختر آلمان بروی لینک زیر کلیک کنید می خوام زیبا ترین دختر آلمان راببینم
-
حق وناحق
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 21:24
سلامی دوباره امیدوارم دنیا بروقف مرادتون باشه می گن حق و ناحق خیلی بده .مظلوم کشی خیلی بده کی میگه؟؟؟ روحانی محل .یکی نیست بگه بابا وقتی تو بهترین یگان دولتی اینقدر بد پارتی بازی و فامیل بازی وهمشهری بازی هست چطور صحبت حق و ناحق می کنی؟؟؟ موقعی که می خواستند مارو تقسیم کنند چنان صحنه های تنفر آوردی رو دیدم که دیگه از...
-
تف به این زندگی
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 11:27
سلام ...نمی دونم چی بگم فقط باید بگم تف به این زندگی و شانسه من ...شنبه مارو تقسیم کردند...منه بد شانس هم افتادم تو قرار گاه خاتم ...هنوز هیچی نشده اسلحه رو تحویلمون دادند بفرمایید بالای برجک...اینا اصلاْ آتیش گرفتن نداره اینجا آدم آتیش میگیریه که از ۶۳ نفر؛ همه جاهای دیگه افتادند فقط منو ۴ نفر دیگه اینجا افتادیم بعد...
-
بالاخره تموم شدولی...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 16:35
سلامی به گرمی آبگرمکن و به نرمی رضازاده ..بالاخره این سه ماه آموزشی ما هم تموم شد ولی تازه بدبختیم شروع شده شنبه باید برم ببینم کجا تقسیم می شم دوستان دعا کنید که جایه خوبی بی افتم البته این احتمالو می دم که تابرم سریع تا ۱ ماه بفرستنم بالای برجک واسه پست به هرحال دوست دارم قبل ازرفتم یه چندتا پست باحال واستون بزارم
-
داستانک
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 16:28
دوستان سلام دیدم یه یک هفته ایه که نبودم گفتم سعی کنم مطالبه خوبی رو بنویسم متنی رو که می خونید به زبانه عامیانه نوشته شده لطفاً کامل بخونید به نامه خدای مهربون زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس همه ی آرزوهاش پر کشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک چشش...
-
عید همه مبارک
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 09:00
سلامی ویژه خدمت همه دوستان عید همتون مبارک تو پست قبلی گفته بودم که می رم تا یک ماه دیگه ولی خدارو شکر بخاطر عید غدیر این دوروز رو مرخصی دادند به خاطر همین گفتم یه سری به همتون بزنم ویه پست جدید هم بدم بله اینبارهم یک شعر درزمینه این خدمت خراب شده در دروازه ساری رسیدم صدای طبل وشیپورو شنیدم به خط کردند . تراشیدن سرم...
-
اگربارگران بودیم رفتیم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 12:53
به نام خداوندی که دوستی رایک اتفاق وجدایی را یک قانون قرارداد سلام .. این دیگه آخرین پستم واسه این یه هفته مرخصیه .توی این هفته اتفاقات خیلی خوبی افتاد که مهمترینش پیدا کردن یه دوست خوب بود به نام امیررضا (صاحب این وبلاگ )امیر جان اگه بارگران بودیم رفتیم اگرنامهربان بودیم رفتیم به هرحال دوستان مارو حلال کنید تا که...
-
سر پست
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 11:34
سر پست خوابم آمــــــد صحبتهای مادر یادم آمد تفنگ را گذاشتم برسرسنگ نشستم گریه کردم با دلی تنگ بیا ای دوست توازاین گذرکن محبت کن رفیقان را خبر کن اگرگفتند فلانی درچه حال است بگو درپادگان چشمش به راه است
-
ازآن روزی که خوردم سیب زمینی
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 01:24
دوستان عزیز دلیل اینکه من تند تند مطلب می زارم واسه اینکه من پس فردا می رم وتا یک ماه دیگه نمی تونم آن شم بخاطر همین گفتم که یک یه ماهی مشغول باشید ازآن روزی که خوردم سیب زمینی شدم سرباز نیرو زمینی چرا مادر مرا بیست ساله کردی؟ میان گُهرباران* آواره کردی ••• نامه ای می نویسم با برگ خرما چطور طاقت بیارم بیست ویک ماه...
-
لباس آش خوری
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 19:10
همه می دونید که من الان سربازم .. امیدوارم که درکم کنید بخاطر همین دوست دارم ازدردم بگم .. حتی اگه شده چرت و پرت بگم باید خودمو خالی کنم چون این وبلاگو واسه همین ساختم. لباس آشخوری رنگ زمین است خودم کردم سزاورام همین است نگو خدمت بگو ویرانه ی غم نگهابانی زیاد و مرخصی ها کم به پادگان ساری که رسیدیم صدای طبل و شیپور را...
-
من سرباز پادگان ولیعصر ساری هستم
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 08:27
ابتدای این سفر از خانه ها شهر ساری بود ما را انتها آشنایی ها با نگاه کردن آغاز شد درب دلها با سلامی باز شد دل به هم دادیم از روی نیاز دل اسیرت شد اسیری جان گداز روی تیغ وخارها ما می رویم نان سفت وسخت را ما می جویم این بشین برپا گرفت ازما نفس گشته ایم همچون پرنده در قفس ای خدا پایان بده بر سختی ام از زمان واز زمین...
-
درد و رنج
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 07:45
به نام تک نوازنده گیتارعشق مستی را بهانه کردم گریستم تانداند دیوانه ی کیستم زندگی دو نیمه دارد نیمه اول درآرزوی نیمه دوم نیمه دوم درحسرت نیمه اول ما که ازاین زندگی محروم ماندیم نه ازنیمه اول ونه ازنیمه دوم چیزی نفهمیدیم به جز درد ورنج ومحنت
-
چند سخن ازبزرگان برای بهترزیستن
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 17:49
۱. حتی اگردرمسیردرست راه بروی اگرآنجا بنشینی ازرویت عبور می کنند. ۲.کم دانستن وپرگفتن مثل پول نداشتن وزیاد خرج کردن است. (ناپلئون) ۳.هیچ چیز به اندازه افکارمان مارا گول نمی زند. ۴.انسان همواره تنها بوده وتنها خواهد بود پس سعی برسلطه تنهایی باش (احمد) ۵.ازنشانه های نادانی جدال با بی فکران است.
-
نکته
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 16:59
دوستان عزیزسایتی بسیار عالی ساخت :خودمون شهرت:تاشقایق هست زندگی باید کرد موضوع : هرچی بخوای ورود به سایت
-
دلیل زنده بودن
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 13:32
گاهی وقتا که بیکار میشم و بیکاری بهم فشار می آره یه سوالایی ازخودم می پرسم که خودم توش می مونم ... ما ازکجا آمده وبه کجا می رویم ؟؟؟ اصلاً ما واسه چی زنده ایم ؟؟؟ آخرش که چی ؟؟؟ دلم تنگ و تنم خسته ازاین دنیای وانفسا چه گویم باکه گویم راز دراین آشوب جان فرسا ••• دلم تنگ است وحیرانم زبازیهای این گیتی که می گردم نمی جویم...
-
خدالعنت کنه کسی رو که خدمتو بناکرد
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 10:29
امشب واسه اولین بار به خاطر ۵۰۰۰ تومان سنگ روی یخ شدم ..بابا درسته سربازم ....سربازم گدا که نیستم ..طرف دلش سوخته برداشته یه چک داده گفته برو نقدش کن ۵۰۰۰ تومنش واسه خودت ..آخه یکی نیست بگه احمق این چه طرز یاری رسوندنه ...ازون طرف هم باباهه گیر داده چرا بیکار می گردی ؟؟؟؟؟ کی میشه این مرخصی تمومشه من برم دیگه...
-
آغاز کار
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 09:54
سلام به همه اون کسایی که این وبلاگ رو می خونن حقیقته امراینه که من یه وبلاگه دیگه ای دارم ولی اون بیشتر شبیه یه سایته وهیچ موقع نمی تونستم ازوبلاگ درقالب یک وبلاگ که محلی برای بیان علایق وعرایض هست استفاده کنم وبخاطر همین این وبلاگ رو تاسیس کردم