یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی، پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
ادامه...
سلام احمد آقا شما جونتر از اون هستی که درمورد نیمه ی دوم زندگی ت نظر بدی نیمه اول رو داری سعی وتلاش کن مطمن باش قوانین طبیعت بهت کمک می کنه تا از نیمه ذوم لزت ببری موفقیت چیزی نیست که به انسان تعارف کنن یا بزور بهش بدن هر چیزی میخواهی با ید کوشش کنی بعد این قوانین دست به دست هم می دن تا تو به ارزوت برسی اگه تونستی کتاب کیمیا گر رو بخون جالبه موفق باشی راستی وبلاگت جالبه تبریک میگم تابعد آسمان آبی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
احمد آقا شما جونتر از اون هستی که درمورد نیمه ی دوم زندگی ت نظر بدی نیمه اول رو داری سعی وتلاش کن مطمن باش قوانین طبیعت بهت کمک می کنه تا از نیمه ذوم لزت ببری
موفقیت چیزی نیست که به انسان تعارف کنن یا بزور بهش بدن هر چیزی میخواهی با ید کوشش کنی بعد این قوانین دست به دست هم می دن تا تو به ارزوت برسی
اگه تونستی کتاب کیمیا گر رو بخون جالبه
موفق باشی
راستی وبلاگت جالبه تبریک میگم
تابعد
آسمان آبی